چکیده |
برهمکنشهای کثیرالاضلاع و کثیرالافعال گروههای انسانی و زیستبوم، از جمله موضوعات مهم و محوری است که دانشهای میانرشتهای زیستبومشناسی و باستانشناسی محیطی به طور اخص و دانش باستانشناسی به طریق اولی، دهههاست که به آن حساس شدهاند و دربارة واقعیت اجتنابناپذیر تأثیر متقابل انسان و محیط کنکاش میکنند. با توجه به همین پیشفرضها باستانشناسان در طی دهههای اخیر، بسیاری از دانشهای میانرشتهای و متخصصان زیستبوم را برای توصیف، تحلیل، تبیین و تفسیر جامع و عمیقتر یافتههای مورد مطالعة خود به همکاری و خدمت فراخواندهاند. در نوشتارحاضر کوشیدهایم جنبههایی از همین اندرکشهای کثیرالاضلاع را بین گروههای انسانی و زیستبومشان، در جغرافیا و مقطع زمانی مشخص (دورة روستانشینی در شمال مرکز فلات ایران) از منظر باستانشناختی و با راهکارها و دادههای باستانشناسانه توضیح دهیم. |
کلیدواژهها |
زیستبومشناسی فرهنگی؛ دورة روستانشینی؛ مرکز فلات ایران؛ البرز مرکزی؛ انطباق |
1- مقدمه از مهمترین دستاوردهای باستانشناسی نو» توجه بنیادی به ارتباط نظاممند انسان و زیستبوم (biome) است. دیدگاه سیستمی در باستانشناسی نو با نفی جدایی فرهنگ انسان از زیستبوم او، این دو را مجموعهای با روابط نظاممند و برهمکنشهای مؤثر در دگرگونیهای فرهنگی ـ اجتماعی میداند (Clarke, 1968: 83-130, fig.17). این رویکرد به شناسایی بهتر متغیرهای زیستبومی و نسبت آنها با رفتارهای فرهنگی کمک میکند، کنشهایانسانیرادرچارچوبمفاهیم زیستبومشناختی توضیح میدهد و زمینهها و عوامل تغییرات فرهنگی را برمیشمارد (Sutton and Anderson, 2004: 8-10). باستانشناسان روندگرا سیستمهای زیستبومشناختی را الگویی پایه برای ارزیابی دگرگونیهای انطباقی میان انسان و محیطزیست میدانند (علیزاده، 1383: 110). زیستبومشناسی انسانی و شاخههای آن، دانش شناخت برهمکُنشها و انطباقهایی است که بر اساس شرایط محیطی و رفتارهای زیستی، فرهنگی و ی انسان رخ میدهد.1 این رویکرد، با گذر از مراحلی مشخص تا به امروز (اُرلُف، 1386: 24) در واکنش به دیدگاههای سدة 19م. شکل گرفت. محیط» (environment) از مفاهیم بنیادی در زیستبومشناسی و شامل پدیدههای پیرامون موجود زنده و روابط متقابل بین آنهاست (وایت، 1379: 82 - 84؛ بری، 1380: 16 - 42؛ Butzer, 1982: 14). محیط بنا به پهنه و پدیدههای آن و حدود مکانی و جغرافیایی عوارضی چون کوهستان، دریاچه، درّه، قارّه، زمین، منظومة شمسی و حتی گیتی تعریف میشود و دو بخش عمدة زیستی (biotic) و غیر زیستی (abiotic) را دربر میگیرد (Sutton and Anderson 2004:31-32). دیگرمفهوم زیستبومشناختی، محیطزیست (ecosystem)2 است؛ به دیگر سخن، محیطزیست اجتماع یا اجتماعاتی محدود با مؤلفههای زیستی (تولیدکنندگان و موجودات وابسته به مواد زندة محیط) و غیرزیستی (عناصر اصلی محیط) است که در سیستمی به هم پیوند خوردهاند (Sutton and Anderson 2004: 36, 309). انطباقهای فرهنگی در محیطزیست با ابزارها، شیوهها و رفتارهای فرهنگی انجام میشود. پژوهش در زیستبوم» و فرهنگ» روشهایی متفاوت، دادههایی گوناگون، توضیحاتی مشخص و نتایجی مبسوط، مستقل و خاص خود را به دنبال دارد، اما زیستبومشناسی فرهنگی»3 (با تأکید بر شناخت روشهای فرهنگی برای انطباق با محیط) شاخهای از زیستبومشناسی انسانی4 است (Steward, 1955; Sutton and Anderson, 2004: 2-4). باستانشناسی با وجود همپوشانیهای موضوعی با انسانشناسیِ فرهنگی و بیش از همه با انسانشناسی زیستبومشناختی (اُرلُف، 1368) به دلیل تفاوت دادهها و روشهای دسترسی به آنها، تحولات فرهنگی را طی دورههای زمانی طولانی شناسایی میکند. یگانه عامل تأثیرگذار بر رفتار انسانی متغیرهای طبیعی نیست، مؤلفههای دیگری مانند جهانبینی، پیشزمینههای پنداشتی، ماهیت شخصیتی، تصمیمهای فردی و بهینهگرایی اقتصادی نیز در شناخت رفتار آدمیان دخالت دارد و مؤثر واقع میشود. چارچوبهای طبیعیِ هنجارهای انسانی به هر میزان که با دقت و مراقبت بیشتر غوررسی شوند، امکان بهدستدادن معرفت و منظری قابلقبولتر دربارة هنجارهای فرهنگی مفقود گذشته برای ما فراهمتر میشود. 2- روش بررسیهاو تحلیلهای
باستانشناختی دربارة شکلگیری فرهنگها و سیرتطورآنها، بدونتوجهبهویژگیهای
زیستبومشناختی مناطق فرهنگی یا حوزههای جغرافیایی محاط بر محیطهای زیست
انسانی، ناقص و گاه گمراهکننده است. شناخت زیستبوم و شیوههای انطباق انسان با
محیط درکی اساسی از روابط نظاممند انسان با متغیرهای زیستبومی و زمینهها و
علل رفتارها و روندهای فرهنگی به دست میدهد. 3- پیشینة پژوهش عوامل زمینشناختی و جغرافیایی مؤثر در تمایز فلات ایران از عرصههای پیرامونی، بر روند شکلگیری و تطور فرهنگهای باستانی این منطقه نیز تأثیرگذار بوده است. توجه به مشخصههای طبیعی و نیاز به تعریف و تحدید چارچوبهای جغرافیایی برای پژوهشهای پیشازتاریخی در محدودة مرکزی فلات ایران و ارائة نقشههای متعدد نیز در فراهم کردن معرفت و منظری قابلقبول دربارة زمینههای طبیعی و زیستبومشناسی فرهنگیکافی و اقناعکننده نبوده است. گزارش بررسیهای میدانی و نتایج کاوشهای متمرکز باستانشناختی، حاکی از آن است که تاکنون توضیح منسجمی دربارة زمینههای طبیعی و پدیدههای محیطی شمالِ مرکز فلات ایران از دیدگاه زیستبومشناسی فرهنگی انجام نشده است. پژوهشهای باستانشناسی در شمالِ مرکز فلات ایران با وجود پیشینهای یکصد ساله، از لحاظ کمّی و کیفی و از حیث پیوستگی و تناوب پژوهشها و حجم انتشارات با دیگر مناطق مهم باستانی ایران هماهنگ نیست؛ مثلاً، گزارشیهایی که از نظر دیرینبومشناختی در مورد اقلیم و پوشش گیاهی جبهة شمالی البرز در منطقة مازندران (Ramezani et al. 2008)، دریاچة ارومیه در شمال غرب ایران (Djamali et al. 2008)، دریاچة زریبار در کردستان (کلینسلی، 1388: 6 و 7؛Stevens et al. 2001; Wasylikowa and Walanus, 2004 )، دریاچة میرآباد در جنوب غرب خرمآباد (Griffiths et al. 2001) یا دریاچة مهارلو در فارس (Djamali et al. 2009) در دست است، دربارة شمال مرکز فلات ایران وجود ندارد. شاید بررسی گیاهان ارتفاعات البرز مرکزی (Klein, 1994) با مباحث محوری مهمی چون جغرافیا، بستر ریختشناختی، اوضاع اقلیمشناختی و جوانب قومشناختی را بتوان یکی از استثناها در این زمینه برشمرد. از کاوشهای تپة چشمهعلی شهر ری، با وجود گستردگی و سه فصل برنامة پژوهشهای میدانی و حجم فراوان آثار فرهنگی گردآوری شده باید اذعان کرد که جز خبرنامههای کوتاه (Schmidt, 1935; 1936a; 1936b)، تصویرهای یادمانی (اشمیت، 1376: تصویرهای 37 و 38 الف و ب؛ Matney, 1995: figs 10 & 18)، یادداشتهایی برای بازکاوی یافتهها (Matney, 1995)، تکنگاریهای موضوعی (اسفندیاری، 1378) و گزارشهای مبتنی بر بازنگری در تسلسل گاهنگاری (Fazeli et al. 2004) شناخت عمیق و مبسوطتری در دست نیست. شاید عکسهای اریخ اشمیت از محیط و محدودة پژوهشهایش در ری را بتوان مدرکی برای توصیف و مقایسة چشماندازهای طبیعی ـ تاریخی شمال مرکز فلات ایران قرار داد (اشمیت، 1376: تصویرهای 31، 32، 36، 37، 38 الف و 39). با همین دیدگاه باید از بررسی و تحلیل نقشمایههای انتزاعی و به ویژه حیوانی روی برخی محوطههای پیشازتاریخ منطقة تهران یاد کرد که مبنای مقایسههای محیطی و بازسازیهای زیستبومیِ هرچند مختصر قرار گرفته است (Maleki 1968: 43). مضاف بر آنچه گفته شد، در گزارش نهایی دو محوطة مهم شمال و غرب مرکز فلات ایران، یعنی قره تپة شهریار (Burton Brown, 1979) و محوطة ازبکی نظرآباد (مجیدزاده، 1389) به رغم اهمیت مکانی و تنوع آثار به دست آمده از آنها، به شرح و تبیینی زیستبومشناختی برنمیخوریم. تنها نوشتة نسبتاً مرتبط با مبحث زیستبومشناسی در گزارش نهایی محوطة ازبکی، مقالهای با موضوع باستانجانورشناختی است که بیشتر بر محور معرفی مواد و روشهای تحقیق، ویژگیهای ریختی جانوران شناسایی شده و دستساختههای استخوانی استوار است (مشکور و محاسب، 1389). در گزارش، گمانهزنیهای محدود و کاوشهای مقطعی در برخی از محوطههای شمالِ مرکز فلات نیز توجه ویژه به شواهد و تبیینهای زیستبومشناختی یافتهها مشاهده نمیشود. در قیاس با آنچه گفته شد، پژوهشها و همکاریهای میانرشتهایِ منطقهمحوری که در چارچوب طرح پژوهشی دانشگاه تهران در دشت تهران و به طور مشخص در منطقة ورامین و تپة پردیس قرچک به انجام رسیده است، با معرفی شواهد زمینباستانشناختی (فاضلی نشلی و دیگران، 1384: 40 - 41؛ Coningham et al. 2006: 51-54; Gillmore et al. 2009)، ارزیابی نقش عوارض جغرافیایی در پراکنش ستگاهها (مقصودی، فاضلینشلیو دیگران1391) وتحلیلتأثیرساختارهایطبیعی در الگوی استقرار (مقصودی، زمانزاده و دیگران، 1391) از نظر دادهها و تفسیرها، تفاوتهای محسوسی را با اطلاعات موجود از سایر محوطههای منطقه نشان میدهد. به هر روی، باید اذعان کرد که پژوهشهای کمسابقة دو دهة اخیر در گسترة شمالِ مرکز فلات ایران با موضوع دورة روستانشینی، عمدتاً مباحثی را بر محور معرفی یافتهها (مجیدزاده، 1380 و 1382 الف و 1389؛ فاضلی نشلی و دیگران، 1384؛ فاضلی نشلی و دیگران، 1386؛ حصاری، 1386؛ چایچی، 1386) به دنبال آورده است. در این رهگذر، گاهنگاریهای محلی و منطقهای متعددی با تمسک به مفهومسازی و استفاده و استخدام اصطلاحات خرد و کلان جدید مانند دورهبندیهای فلات» یا اعصار گوناگون مسوسنگ» و موارد مشابه دیگر (مجیدزاده، 1382 ب: 59؛ 1389: جدول 1؛ ملک شهمیرزادی، 1374 ب: جدول 5 و 1382: 208؛ Fazeli et al. 2004: Table 3; Fazeli et al, 2005: Table 3) طرح شده و نظریههایی در توضیح دگرگونیهای فرهنگی (مجیدزاده، 1382 ب و 1389: 161 - 178) گاه با انتقادهای جنبی و مقطعی دربارة چنین آرایی (مجیدزاده، همانجا و 1391؛ فاضلی نشلی، 1390)، البته بدون توجه جدی و اساسی بهمسئلههاومباحثزیستبومشناختی،شکلگرفته است. بااینهمه، در سیر و مسیر پژوهشهای دهههای اخیر باستانشناسی ایران در سایر بخشهای مرکز فلات، پارهای نگرشهای بومشناختی و جستارهای زیستمحیطشناسانه در قالب دستاوردهای حاصل از کاوشهای متمرکز مشاهده میشود. از این منظر بیشترین اطلاعات ما در شرایط فعلی به بخش مرکزیِ فلات ایران محدود میشود. فصل اول گزارش کاوشهای سیلک (گیرشمن، 1379: 17- 21)، فصل دوم گزارش بررسیهای قمرود (کابلی، 1378: 27 - 36)، مقالههایی از طرح بازنگری سیلک (حیدری، 1381؛ همو، 1382 الف و ب؛ همو،1383؛ کاوسیفر، 1383؛ مشکور، 1382؛ تنگبرگ، 1382؛ همو، 1383) و شرح ویژگیهای زیستمحیطی محوطة باستانی قلیدرویشِ قم (سرلک 1389: 13 تا 17) از جمله مواردی است که میتوان دربارة پژوهشهای میدانی در توصیف و معرفی برخی جنبههای زیستبومشناختیِ بخش مرکزی فلات ایران در کنار مطالعات باستانشناختی ذکر کرد. در بخش غربی مرکز فلات، کاوشهای مستمر دانشگاه تهران در دشت قزوین فقط در اهداف آموزشی و اجرایی باقی نمانده و در مواردی گزارش پژوهشهای زیستمحیطی منتشر شده است (شیرازی و دیگران، 1385). در بخش شرقی مرکز فلات، برنامة بازنگری تپهحصار باعث شد تا امکان تحلیل زمینریختشناختی و بومشناختی این محوطة باستانی مهم در دشت دامغان فراهم شود (Meder, 1989). 4- |